فیلم روزی روزگاری در هالیوود و خوداستثناپنداری آمریکایی-راهبرد معاصر

فیلم روزی روزگاری در هالیوود و خوداستثناپنداری آمریکایی

شیوه خاص فیلمسازی تارانتینو، بازی کردن با مشخصه های موفق فرهنگ آمریکایی و همزمان بازنویسی جنبه هایی از تاریخ آمریکاست که راست سیاسی را «دستپاچه زده» می کند و با تصویر خودساخته این جناح از خود تناسبی ندارد.
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۵ - ۱۱ بهمن ۱۳۹۸ - 2020 January 31
کد خبر: ۳۴۸۲۶

به گزارش راهبرد معاصر؛ فیلم جدید تارانتینو «روزی روزگاری در هالیوود» محصول 2019 یک کمدی- دراماست که داستان آن در لس آنجلس سال 1969 می گذرد و بازیگران زیادی از جمله لئوناردو دکاپریو و برد پیت در آن بازی می کنند. داستان حول ریک دالتون بازیگر کهنه کار ستاره سریال های تلویزیونی وسترن دهه 1950 و بدلکار او کلیف بوث دور می زند. دالتون که نگران رو به افول بودن زندگی حرفه ای خود است، توصیه سفر به ایتالیا برای بازی در وسترن های اسپاگتی را می پذیرد. کلیف بوث نیز به خاطر شایعاتی که در مورد به قتل رساندن همسرش در یک سفر تفریحی با قایق وجود دارد، برای یافتن کار در هالیوود با مشکلاتی مواجه است.

 

تارانتینو در روزی روزگاری با به تصویرکشیدن فهرست همیشگی خود از خشونت زن ستیزانه، تصورات منفی نسبت به چینی ها، مکزیکی ها و اروپاییان و همراهی منفی هیپی های فرقه گرا با مخالفت جوانان با جنگ ویتنام، بار دیگر بر بسیاری از لولوخورخوره ها، کلیشه ها و افسانه های نخبگان آمریکایی در هالیوود تاکید می کند. بعلاوه آنکه تمام این اتفاقات در دوره ای رخ می دهد که فعالیت سیاسی و تظاهرات اجتماعی شدیدی علیه جنگ ویتنام رخ می دهد که البته به ندرت در طول فیلم اثری از آنها دیده می شود.

 

وقتی دالتون برای بازی در نقش منفی خلبان «لنسر» انتخاب می شود، فرصت خوبی به دست می آورد. لنسر یک سریال وسترن آمریکایی جدید بود که از سال 1968 تا 1970 به نمایش درآمد. او برای مسلط شدن در نقش جدید خود به عنوان یک کابوی به سختی تلاش می کند، اما در ادای دیالوگ های خود مشکل دارد و حتی یک بار پشت صحنه دچار یک فروپاشی روانی کوچک نیز می شود. اما جنبه نرم تر دالتون زمانی خود را نشان می دهد که در صحنه ای بعد از پرت کردن بازیگر کودک فیلم نگران او می شود و از او دلجویی می کند. به دنبال یک سنت سینمایی قدیمی، کلیف در نقش شخصیت دوم دالتون یا خود دیگر او ظاهر می شود که نشانگر جنبه خشن دالتون روی پرده است. در درون فیلم آنها روی صحنه یکی می شوند و نقش یک شخصیت را ایفا می کنند و کلیف نقش بدلکار او را بازی می کند. در واقعیت بیرون از صحنه، دالتون به خصوص نسبت به شهرت رو به افول خود، شخصی حساس و نگران نشان داده می شود.

 

نقش جدید دالتون، کابوی را به عنوان نمادی از فردگرایی خشن آمریکایی از قهرمان سبک قدیمی به شکل واقع گرایانه اش و نیز به شکلی کاریکاتوری در وسترن های اسپاگتی نشان می دهد. از طرفی چون بسیاری از کهنه سربازان و تظاهرکنندگان علیه جنگ ویتنام هیپی شده بودند و اساسا با جنگ افروزی مخالفت می کردند، کلیف از تمام هیپی ها نفرت دارد. هر چند تارانتینو در فیلم خود هیپی ها را به شکل افراد فرقه گرایی به تصویر می کشد که کورکورانه از رهبران خشونت پیشه خود تبعیت می کنند.

 

چینی ها و مکزیکی ها

تصویر منفی از مکزیکی ها و چینی ها به عنوان موجوداتی «پست تر» در دو صحنه دیگر فیلم نیز به نمایش کشیده می شود. در هالیوود صحنه ای وجود دارد که در آن کلیف، بروس لی را تحریک به مبارزه می کند. لی به عنوان گربه مسخره ای به تصویر کشیده می شود که هنگام مبارزه با کلیف، سر و صداهای زوزه مانندی از خود در می آورد که یادآور بدترین کلیشه ها از فیلم های کونگ فویی است و صحنه به ارائه تصویری کمدی از فیلم های خود بروس لی تبدیل می شود. کلیف لی را به یک ماشین می کوبد که فرورفتگی بزرگی برجای می گذارد، انگار که این یک فیلم ابرقهرمانی بدون ابرقهرمانان باشد که به طور نمادین توانایی «طبیعی» و قدرت غربی ها را بدون سخن سرایی درباره هنرهای رزمی شرقی به نمایش می گذارد. وقتی کلیف خود را دربرابر کارگران مکزیکی که  احتمال دارد دالتون را در حال گریه ببینند سپر می کند، برتری ناگفته مرد سفیدپوست نیز به تصویر کشیده می شود. مردمان فانی و پست تر، نباید قهرمان مرد خشن فیلم را در حال گریه ببینند.

 

زنان و اروپاییان

صحنه های واپسین با بی رحمی و زن ستیزی مطلقی به تصویر کشیده شده که در آنها کلیف یک قوطی غذای سگ را به صورت یک زن هیپی می کوبد، بعد صورتش را  به یک پیش بخاری و سپس به کف مرمری اتاق می کوبد. این صحنه فقط با صحنه ای قابل مقایسه است که دالتون همین زن را داخل استخر شنای خانه اش با شعله افکنی که از صحنه های یکی از فیلم های قبلی اش برایش به جا مانده، زنده زنده کباب می کند. روشن است بعد از آنکه همسر اروپایی دالتون «او را طرد کرده»، «سرسختی و خشن بودنش» را بازیافته و روح رویه دیگر شخصیتش یعنی کلیف در او حلول کرده است.

 

در توصیف تارانتینو از رومن پولانسکی و تحریفات «اروپایی» در ژانر کابویی که دالتون در نهایت قبول می کند در آن بازی کند، مردان سست و بی حال «اروپا» به تصویر کشیده می شوند. به دنبال موفقیت سرجیئو لئونه فیلمساز ایتالیایی، بسیاری از وسترن های اسپاگتی در استودیوهای چینه چیتا و چند مکان دیگر در مناطق جنوبی ایتالیا و اسپانیا بین سال های 1964 تا 1978 فیلمبرداری می شد. مثل فیلم «حرامزادگان لعنتی» (که در آن تارانتینو آمریکاییان را وامی دارد رهبر آلمان نازی را به قتل برسانند) تارانتینو در روایتی شخصی از تاریخ برای قاتلان خانواده منسون، افرادی را که برای به قتل رساندن آنها آمده اند وامی دارد تا به جای آنها، دالتون را به عنوان یک نماینده هالیوود به قتل برسانند، چون بر اساس منطقی که یکی از «هیپی های» فرقه به نام سادی بیان می کند، این هالیوود بوده که «قتل و آدمکشی را به آنها یاد داده است». این صحنه به شکلی نمادین هیپی های صلح دوست ضد جنگ ویتنام را به مرتکبین خشونت تبدیل می کند و پیش داوری دست راستی تری را بر ضدآنها ارائه می دهد.

 

هالیوود کلاسیک

بزرگ ترین طعنه در دیدگاه نوستالژیک تارانتینو نسبت به هالیوود کلاسیک این است که هالیوود در آن زمان از یک نظام نامه اخلاقی تبعیت می کرد که مورد تایید خود فیلمسازان (که فیلم های تارانتینو را یکجا رد کرده اند) قرار داشت. در دوران هالیوود کلاسیک، سر سختی آمریکایی در ارتباط با زنان، بدن، ملیت ها و کشورهای خارجی وسوسه ای همیشگی بود. این نظام نامه اخلاقی که «نظام نامه تولید فیلم» نامیده می شد، از سال 1934 تا 1968  در تهیه اکثر فیلم های تولید شده از سوی استودیوهای بزرگ عمل می شد. این نظام نامه مجموعه ای از خط مشی ها را مثلا در ارتباط با به تصویر کشیده شدن قاچاق موادمخدر و اهانت عامدانه نسبت به هر کشور، نژاد یا رفتاری در بر می گرفت. به این ترتیب می توان مشاهده کرد که یکی از دلایل عدم موفقیت آنچنانی فیلم های دوره کلاسیک، استانداردها و رویکرد انسان دوستانه تر در روایت های فیلم های آن زمان بوده است. در آن دوره در فیلم ها با مردم (و پیشینه های سیاسی، فرهنگی و اخلاقی آنها) با احترام بیشتری برخورد می شد. هر چند اندک اندک تماشاچیان با خشونت های شنیع و همراه با خونریزی بسیاری از فیلم هایی که از زمان کنارگذاشته شدن تدریجی این نظام نامه ساخته شد خو کردند. کارگردانانی چون تارانتینو دوربین را به یک رینگ گلادیاتوری مدرن تبدیل کرده اند که در آنها تماشاچی با بالا یا پایین گرفتن انگشت شصت خود به تهذیب نفس می رسد.

 

شیوه خاص فیلمسازی تارانتینو، بازی کردن با مشخصه های موفق فرهنگ آمریکایی و همزمان بازنویسی جنبه هایی از تاریخ آمریکاست که راست سیاسی را «دستپاچه زده» می کند و با تصویر خودساخته این جناح از خود تناسبی ندارد. همچنین روزی روزگاری در هالیوود با تصویرهای منفی که از کشورهای دیگر، زنان و گروه های نژادی ارائه می دهد (مثل تصویر منفی ارائه شده از آمریکاییان بومی که در ژانر کابویی به وضوح روشن است)، ایدئولوژی خوداستثناپنداری آمریکایی را به نمایش می گذارد.

 

تارانتیو فیلمی کلاسیک را از سینمای دوران ترامپ تولید و کارگردانی کرده که در آن تاکید دوباره ای دارد بر اولویت داشتن شیوه زندگی آمریکایی که با ارزش های جمهوریخواهان محافظه کار پیوند خورده است.

 

نویسنده: کائویم گین کرویدین (Caoimhghin Ó Croidheáin) هنرمند، سخنران و نویسنده ایرلندی

 

منبع: فارس

ارسال نظر
تحلیل های برگزیده